خدای حافظه بودم و الان باورم نمیشه مناسبتی رد میشه و میره و‌ من یادم نمیمونه! خیلی عجیبه؛ روزی می گفتم‌ چطور ممکنه آدم روزهای مهم مناسبتی رو یادش بره! و‌نفهمه! مگه ممکنه ، باورم‌ نمی شد، اما ممکن شد هر قدر از عمر جوانی کسر و‌ بر عمر حیات زمینی اضافه میشه ، به عدد سپید شدن تار موهای مشکی ، از خاطرت کلی موضوع ریز و‌ درشت میره جوری که اصلاً یادتم نمیاد موضوع چی بوده ، درست مثل یه ایوون که باد داره ریز جزئیات مونده روی میزش رو‌ میبره! 

روی میزش پر از کاغذه ، پر از دست نوشته های روزهای مختلفه ، پر از حجم کلماته ، پر از یاد و‌خاطره س ، پر از یادآوریه! پر از زندگیه و‌ به هر وزش باد سنگینی حجم زیادی از کلمات رو باد با خودش میبره تا نا کجاآباد؛ 

یه روزی میای تو همین ایوون و میبینی رو میز هیچی نمونده ، بگو یه تکه کاغذ ده در ده! هیچی نمونده! و اینجا خودت در عجب میمونی از بازیِ روزگار و‌ کاراش! از اینکه چطور یادم تو را فراموش بازی راه میندازه و‌ تو میبازی! تو که خدای حافظه بودی چند روز بعد یادت میاد که بیست و‌ نهم چه روزی بودی و دیگه کار از کار گذشته و به کارت نمیاد! چون دیر یادت اومده.

روزی ,هیچی نمونده ,خدای حافظه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة تبلیغات رایگان تلگرام گروه سرود نجم الثاقب نهالستان تخصصی نهال داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی موزیک پدیده - دانلود فیلم جدید - دانلود فیلم ایرانی و انیمیشن #تَنـــهآآییــــ _مَنـــــــــــــシ